محل تبلیغات شما

دیشب زله اومد،

به مرگ قکر کردم و گرچه اونقدری بهش نزدیک نبودم که بشه به این نظرم استناد کرد اما فکر کردم هیچ ازش نمیترسم، فکر کردم چیزی برای از دست دادن ندارم اصلا که بخوام از رها کردن این دنیا بترسم

آخرین باری که از مرگ ترسیدم کی بود؟ تو جاده بودیم با حجت، یه پیچ تند بود که یه ورش درست، شاید ازون جاده هایی که وقتی باهاش مواجه میشی از خودت میپرسی اگه بمیرم چی؟ 

اونبار من از مرگ ترسیدم و با همه وجود دلم میخواست زنده بمونم، چون خیال میکردم سین دوستم داره و آینده ای داریم با هم!

 

پی نوشت: دوباره خوابشو دیدم، لاغر شده بود، خیلی زیاد

نگرانش شدم! 

تو دوماه گذشته این چهارمین یا پنجمین باری بوذ که خوابشو دیدم! 

حالش خوبه؟ 

به من چه! 

چقدر تلخ! 

 

به من بال بده برای رهایی ازین بن بست

دیدن استاد بعد از یه ماه و اندی....

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه...

تو ,باری ,جاده ,یه ,شاید ,خوابشو ,مرگ ترسیدم ,از مرگ ,فکر کردم ,کسی شبیه ,داریم با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها